نویسندگان:
دکتر محمود فضیلت (1)
همایون شکری (2)
روح‌الله اسدی (3)


 

چکیده

واژگان، در بیان شاعران، در هر عصری، کارکردهای مخصوص خود را می‌یابند. هر تحول معنایی واژه، موجد دگرگونی طیف وسیعی از معانی پیرامون آن واژه می‌گردد. در بررسی واژگان «شاهد» و «آزادی» در ادبیّات گذشته، در هر مورد، با تعریفی مبتنی بر ذهن و زبان شعرا و ادبای گذشته‌ی زبان فارسی مواجه هستیم. در عصر مشروطه، با دگرگونی نگرش شاعران و تغییر کارکرد شعر، طیف‌های کارکردی این واژگان صورتی دیگرگونه یافت. فرّخی یزدی، واژه‌ی شاهد را، با تمام بار فرهنگی آن، در ادوار مختلف شعر فارسی، با آزادی در مفهوم جدید خود، ترکیب نموده است. وی با حفظ سنّت شعری، آزادی را معشوق خود قرار داده است. لذا نگارندگان در این جستار برآنند تا خلّاقیّت شاعر در به کارگیری ترکیب این دو واژه را، در جهت بیان موضوعات شعر مشروطه، بررسی نمایند.

1- مقدّمه

از آن هنگام که «کشور خواب‌آلود ایران از خواب دیرین سربرآورد» (آرین‌پور، ج2، 3: 1382) ادبیّات، به معنای خاص آن، به عنوان مؤثرترین ابزار بیان، مورد استفاده‌ی مشروطه خواهان قرار گرفت و از آنجا که «محرک اصلی و به اصطلاح «موتور» تغییر و تحوّل سبک، تغییر و تحوّلات اجتماعی است» (شمسیا، 1382: 192) تغییرات سیاسی- اجتماعی دوران مشروطه بر شعر و ادب آن عصر کارگر افتاد. «ادبیّات مشروطه، شامل بخشی از ادبیّات کهن فارسی است که از یک سو ریشه در دهه‌ی سوم سلطنت ناصرالدین شاه و ویژگی‌های عمومی آن دارد و از دیگر سو در ادبیّات نوینی متجلّی می‌شود که تا سال‌های قریب به کودتای سال 1299 و حتّی چند سال بعد از آن ادامه می‌یابد» (آژند، 1363: 333).
ذهن و زبان شعر مشروطه، در ادبیّات کهن فارسی ریشه دارد. تحوّلات سیاسی و اجتماعی آن عصر مفاهیم و ارزش‌های جدیدی را به موضوعات گذشته‌ی ادبیّات فارسی افزود؛ امّا زبان، بیان و نحوه‌ی ادای این مفاهیم، با همان اصول ادبیِ خوی گرفته‌ی شعری، طی قرون متمادی، صورت می‌گرفت.
درون‌مایه و موضوعات شعر مشروطه به طور عام، وطن، آزادی، برابری، مدنیّت غرب و انتقادات اجتماعی و سیاسی است (آجودانی، 1372: 622). این مفاهیم، در ادب کلاسیک فارسی بی‌سابقه بودند. پس نیاز بود که با گذشت زمان، بر تبحّر عرضه‌کنندگان این مفاهیم افزوده شود. به همین دلیل، با مفاهیم جدید، در عصر مشروطه به صورت «تقلیل» یعنی تنزّل دادن مفاهیم از معنای اصلی، «تبدیل» یعنی یک یا چند مفهوم را به مفهوم دیگر مبدّل کردن به گونه‌ای که از محتوای اصلی خارج شود، «تلفیق» یعنی در آمیختن مفهوم‌های رایج در یک فرهنگ با مفهوم‌های رایج در فرهنگ دیگر و یا در مواردی اندک مطابق بر مفهوم برخورد می‌شد (محمودی، 1386: 19). این امر نشانگر این مسئله است که «عوامل فرهنگی [و سیاسی] هیچ وقت تأثیر سریع روی ادبیّات نمی‌گذارند» (شفیعی کدکنی، 1385: 288).

1-1- بیان مسئله

ادبیّات مشروطه، یکی از شاخه‌های پربار ادب فارسی است. دوران مشروطه، دوران تغییر و تحوّلات بی‌سابقه‌ی سیاسی- اجتماعی است. این تحوّلات بر ادبیّات ایران تأثیرات فراوان گذاشت. همان‌گونه که لایه‌های مختلفی از اجتماع سعی داشتند خود را با این تحوّلات هم‌سو کنند، ادبا و شعرا نیز می‌کوشیدند خود را با این تغییرات هماهنگ نمایند. در این راه، رفته رفته محتوا و قالب شعر فارسی دگرگون شد؛ به این شکل که هرچه از ابتدای روند تغییرات دورتر می‌شویم، تغییرات گسترده‌تری را شاهد هستیم و طبیعی است که نباید دگرگونی‌های گسترده‌ای را در حوزه‌ی ادب مشروطه نسبت به گذشته‌ی ادبی ایران انتظار داشت.
در یک دورنمای کلی، شاعران این دوره از لحاظ قالب و زبان شعری وام‌دار شاعران متقدم هستند؛ امّا با ظهور جنبش مشروطه و دمیده شدن هوایی تازه در فضای شعر این عصر بسیاری از مضمون‌ها چون آزادی، برابری، حاکمیت قانون و... نگرش شاعران مشروطه را از فضای مألوف و سنّتی دور کرد. از میان این شاعران، فرخّی یزدی که پشت‌گرم به سنّت غزل و آگاه به چند وچون ادب کلاسیک بود، سعی داشت مفاهیم تثبیت شده‌ی ادب کلاسیک را با مفاهیم نوظهور ادب مشروطه پیوند دهد. وی با ذهنی خلّاق مفهوم آزادی را جایگزین معشوق، با تمام ویژگی‌هایش در ادب سنّتی کرد. با توجّه به این تحوّل بنیادین در شعر فرّخی، لزوم شکل‌گیری پژوهشی مستقل در این زمینه احساس می‌شود.

2-1- پیشینه‌ی تحقیق

فرّخی یزدی، به عنوان یکی از شعرای برجسته‌ی مشروطه، همواره مورد توجّه صاحب‌نظران بوده است. در مورد فرّخی و شعر او پژوهش‌های فراوانی صورت پذیرفته است؛ حال آنکه با توجّه به تلاش‌های فراوان و قابل ستایش پژوهندگان، بسیاری از جنبه‌های شعر او ناگفته مانده است. آنچه در مورد فعّالیت‌های ادبی او برجسته شده است، بیشتر جنبه‌های سیاسی کار اوست. شعر فرّخی، همراه با جریان عمومی عصر مشروطه و با تأثیر از جریان‌های اجتماعی- سیاسی عصر دچار تغییر مضمون شده بود.
پژوهش‌های مختلفی در مورد تغییر مضمون در شعر مشروطه انجام پذیرفته است؛ امّا به صورت دقیق و موشکافانه خصوصیّات زبانی و سبکی شعر مشروطه مورد مطالعه و مداقه قرار نگرفته است. در این پژوهش نگارندگان با تأکید بر واژگان «شاهد» و «آزادی»، سعی کرده‌اند یکی از مهم‌ترین خصوصیّات سبکی شعر فرّخی را بررسی نمایند.

3-1- ضرورت و اهمیّت تحقیق

موج گسترده‌ی مدرنیته، در زمان مشروطه، تأثیراتی فراوان بر لایه‌های مختلف اجتماع به جای گذاشت. شاعران سوار بر این موج، مفاهیم تازه‌ای را به شعر وارد کردند. مفاهیمی نوظهور که ثمره‌ی ارتباط با دنیای غرب بود. فرّخی نیز چون بسیاری از شعرای آن روز، شعر را ابزاری در جهت نیل به مقاصد اجتماعی- سیاسی خود قرار داد. او با آشنایی عمیق با ادب گذشته و نگاهی خلّاق و نوگرا نسبت به مفاهیم نوظهور، شعر را عرصه‌ی تلفیق مفاهیم سنّتی و نو نمود. وی برای برجسته‌تر نمودن مفهوم جدید آزادی در معنای امروزی آن، این مفهوم را جایگزین معشوق، با تمام ویژگی‌های آن که گاه در ادب عرفانی در معنی خداوند به نهایت قداست خود می‌رسد، کرده است. درک زاویه‌ی نگاه یک شاعر همواره می‌تواند کلید ورود به دنیای او باشد. با توجّه به این مقدّمات، ضروری است در جهت درک بهتر شعر فرّخی به بررسی دگرگونی‌های متأثّر از تحوّلات اجتماعی- سیاسی پرداخته شود.

2- بحث

1-2- فرّخی یزدی

میرزامحمّد فرّخی یزدی، فرزند محمّدابراهیم در سال 1306 ق در شهر یزد در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد. مقدّمات زبان فارسی و عربی را در مکتب‌خانه‌های زادگاهش فراگرفت. سپس در مدرسه‌ی مرسلین یزد، که مسیونرهای انگلیسی تأسیس کرده بودند، تحصیلات خود را ادامه داد. انتقاد از سیاست‌های مذهبی مسیونرها باعث شد او امکان ادامه‌ی تحصیل در این مدرسه را از دست بدهد. پس از اخراج از مدرسه، به کارهایی از قبیل پارچه‌بافی و نانوایی مشغول شد. با وجود این، از سرودن شعر دست برنداشت. این ایّام با اتّفاقات مشروطه همزمان بود. فرّخی، تحت تأثیر فضای آن روزگار، آزادی را موضوع شعر خود قرار داده، پس از صدور فرمان مشروطه، اشعاری در وصف آزادی سرود. این موضوع تا پایان عمر وی ادامه داشت. دوختن لبان او به وسیله‌ی ضیغم‌الدّوله‌ قشقایی به سال 1298 ه.ش، تحمّل زندان‌های گاه و بی‌گاه و حتّی تبعید در تضعیف اراده‌ی او تأثیری نداشت (آرین‌پور، ج3، 1382: 503).
انقلاب اکتبر روسیه، تأثیر عمیقی بر شعر و منش سیاسی فرخّی گذاشت. روزنامه‌ی «طوفان»، که توسط فرّخی منتشر می‌شد و اوّلین شماره آن، روز جمعه، دوم شهریورماه سال 1300 منتشر گردید، به خوبی نمایانگر رویکردی است که از انقلاب روسیه وام گرفته شده بود. روزنامه‌ی فرّخی، که یکی از جراید خوب آن زمان بود، محل گردآمدن گفتار بسیاری از نویسندگان آن روزگار بود (آرین‌پور، ج3، 1382: 505). توقیف‌ها پاداشی بود به لحن تند و بی‌پروای طوفان:
ما را چو فرّخی همه خوانند تندرو ** *روزی گر از حقایق ناگفته دم زنیم
(فرّخی، 1369: 162)
قدردانی مردم از او به گونه‌ای دیگر بود. فرّخی، که به تازگی از جشن دهمین سال انقلاب اکتبر بازگشته بود، در دوره‌ی هفتم قانون‌گذاری (سال‌های 1307- 1309) از یزد، به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شد. در این دوره، تنها او و نماینده‌ی رشت در اقلیّت بودند (آرین‌پور، ج3، 1382: 506).
دیری نپایید که او مجبور به ترک ایران شد و تا سال 1312 در آلمان بود. پس از بازگشت به ایران، باز این کار روزنامه بود که او را راهی زندان کرد. البته این بار نه به جرم مقاله‌نویسی یا سرودن شعر، بلکه به علّت بدهی کاغذ. سرانجام فرّخی با تزریق آمپول هوا در زندان قصر، در مهرماه سال 1318 کشته شد. «فرّخی، صرف‌نظر از اینکه چه مرامی داشته، روزنامه‌نویس و شاعر توانای ملّی و سیاسی است ... مجموعه‌ی اشعار فرّخی، ترانه‌ی آزادی و برادری، پیکار با بیگانه‌پرستی و نادرستی و اعتراض بر ضدّ تمام سازمان‌های سیاسی و اجتماعی است که سیاست‌های استعمار امپریالیسم را بر دوش ملّت‌ها تحمیل کرده‌اند» (آرین‌پور، ج3، 1382: 507).
یکی از نکات قابل ذکر در مورد فرّخی، که باعث تفاوت وی با دیگر شاعران این عصر شده، این است که او «از یک جهان‌بینی ثابت و نزدیک به مبانی ایدئولوژیک برخوردار است» (شفیعی کدکنی، 1387: 48). به بیانی دیگر اشعار فرّخی، به شکلی منسجم، نمایانگر اعتقاد به آرمانی است که شاعر حاضر است به خاطر آن، خود را قربانی سازد.
قالب اصلی شعر فرّخی، غزل است. «فرّخی یزدی، در این عصر، غزل سیاسی را در عالی‌ترین طرز سروده و در این کار توانسته جان سیاسی و سیمای انقلابی تازه‌ای به غزل فارسی بدهد» (شفیعی کدکنی، 1387: 107). «گو اینکه این اشعار نشانگر نوآوری‌های چشمگیری در سبک نیست» (آژند، 1363: 107).
وی، جان غزل را درک کرده بود و با پیوند آن به مضمون‌های معاصر عصر خویش، نوعی غزل خاص را به مخاطبان ارائه می‌داد که از سویی پیوندی زبانی با سنّت غزل داشت و از سوی دیگر آمال انسان آرمانی عصر خویش را تصویر می‌کرد. عاشق برانگیخته‌ی غزل، این بار برای معشوقی به نام «آزادی» می‌کوشد. نگارندگان، با پذیرش این نکته، ابتدا به بررسی سابقه‌ی کلمات «شاهد» و «آزادی» می‌پردازند. سپس تغییر کارکرد و مفهوم واژه‌ی شاهد و منطق کردن خصوصیّات شاهد زیباروی ادب کلاسیک بر «آزادی» در شعر فرّخی را توضیح خواهند داد.

2-2- شاهد

واژگان زبان منعکس کننده‌ی دگرگونی‌هایی است که در طول زمان در فرهنگ جامعه بروز می‌کند (باطنی، 1386: 62). آنچه مسلّم است، آن است که واژگان، ابزار و مصالح کار نویسنده‌اند و نویسنده‌ی توانا با به کارگیری درست و به موقع آنها، با توجّه به مقتضیّات زمانی و مکانی، رسالتی خاص بر دوش واژگان می‌نهد.
برای واژه‌ی «شاهد» در فرهنگ لغات و متون گذشته معانی مختلفی از قبیل گواه، مرد و زن زیبارو، مطلق زیبایی و ... ذکر شده است. این واژه، در کلام عرفا کاربرد گسترده‌ای دارد. شاهد، در کلام ایشان جنبه‌ی روحانی و جمال‌پرستانه به خود گرفته است. تا جایی که می‌توان گفت: «شاهد از واژگان نمادین عرفانی است» (برومند سعید، 1371: 961). استاد فروزانفر، در مورد این واژه می‌گوید: «شاهد از اصطلاحات ویژه‌ی صوفیان است که بر مردم زیباروی اطلاق می‌نموده‌اند. بدان مناسبت که گواه قدرت و لطف صنع آفریدگار جهانند و به معنی مطلق زیبا اعم از ذی روح نیز استعمال کرده‌اند» (فروزانفر، 1355: 263). عرفا «حق را به اعتبار ظهور، شاهد گویند» (سجّادی، 1386: 496).
فخرالدّین عراقی در تعریف شاهد می‌گوید: «تجلّی را گویند» (عراقی، بی‌تا: 430). ابوالحسن دیلمی در معنی شاهد گفته است: «شاهد به حسن کلّی و صانعی واحد شهادت می‌دهد و گواهی صادق است» (نزهت، 1389: 52). بر این اساس، شاهد، در کلام عرفا دارای بار معنایی فراتر از معشوقگی:
با این عطای ایزدی، با این جمال و شاهدی ** *فرمان‌پرستان را نگر مستغرق فرمان شده
(مولوی، 1388: 1127)
«شاهدی»، مقامی است که عرفا در آن ظهور تجلّی خداوند را منظور داشته‌اند. شاهد، به عنوان محل عشق‌ورزی عرفا، در حکم پلی به عالم بالا است. می‌توان گفت که شاهد، معشوقی خاص و ویژه است. معشوقی که به خودی خود، ویژه و خاص نیست؛ بلکه این نگاه خاص عاشق است که معشوق را به این مقام می‌رساند.
بر این اساس، واژه‌ی شاهد، دارای بار معنایی خاصی است که فرّخی با درک آن، در شعر سیاسی- اجتماعی خود از آن بهره برده است. شاعر عصر مشروطه، در شعر خود انسانی را توصیف می‌کرد که آرمان‌هایی متفاوت با گذشته داشت. امّا برای این تغییر مضمون، شیوه‌ی بیان تغییر نکرد:
دلم بسوخت که بر صورت تو خال سیاه *** به سان ملّت محکوم جاهل افتاد
(عارف قزوینی، 1357: 227)
چها گذشت ز زلفت به دل چه می‌دانی*** به کارگر ز سرمایه‌دار می‌گذرد
(همان: 239)
کاربرد اصطلاحات و نیز فضای دو بیت فوق، که مشتی است نمونه‌ی خروار، مضامین عاشقانه‌ای را دربردارد که در ادب کلاسیک به کرّات به کار رفته؛ امّا در هر دو بیت شاهد پیوند این مسائل با مضامینی جدید هستیم. در دو بیت بالا، روشنگر مسائل عقلی، امری محسوس، برگرفته از دغدغه‌های عصر معاصر شاعر است. هدف از مطرح کردن مسئله در مصراع اوّل، توضیح مسئله‌ی مصراع دوم است؛ گویی مسائل عقلی مطرح شده در مصراع اوّل دو بیت، برخلاف سنّت ادبی، برای مخاطب آشناتر از مسائل مصراع‌های دوم است و این مسئله عقلی است که بایستی خواننده را به درک مسئله‌ی محسوس راهنما باشد. فرّخی یزدی، از آشنایی خود با ادب کلاسیک و به خصوص سنّت غزل، به نحو احسن سود برده. وی مفاهیم عصر مشروطه را مضمون غزل خود قرار داده و پیوندی هنرمندانه را به نمایش گذاشته که باعث گیرایی و روایی غزل او شده است.
در شعر فرّخی، «شاهد» در معانی متداول، جز مضامین عرفانی، به کار رفته است. در مثال‌های زیر «شاهد» در معنای گواه، مطلق زیبایی و زیبارو به کار رفته است:
خرّم آن شب که ز پیمانه چو پیمان بستی *** شاهد ما و تو جز شاهد پیمانه نبود
(فرّخی، 1369: 135)
چون ز شهر آن شاهد شیرین شمایل می‌رود *** در قفایش، کاروان در کاروان دل می‌رود
(فرّخی، 1369: 127)
گذشته از این کاربردها، در ادامه خواهیم دید که فرّخی ترکیب ویژه از واژه‌های «شاهد» و «آزادی» ارائه نموده است. در این جا یادآوری این نکته لازم است که فرّخی، همچون گذشتگان، «شاهد» را به عنوان معشوق نیز به کار برده است؛ امّا معشوق او انسان نیست. معشوق او «آزادی» است. برای روشن شدن موضوع بایستی به معنا و مفهوم آزادی نیز پرداخت.

3-2- آزادی

«آزادی» از واژگان کلیدی ادبیّات مشروطه است. مقصود از آزادی، در ادب مشروطه، با مفهوم سنّتی این واژه متفاوت است. «اگر بخواهیم درباره‌ی مفهوم سنّتی آزادی قدری تأمل کنیم، می‌توان آزادی را در تقابل با بندگی و بردگی بدانیم. هرکسی بنده نباشد و در قید رقیّت و عبودیّت نباشد «آزاد» است. در این رباعی که از قدیمی‌ترین رباعی‌های زبان فارسی است و ابوسعید (357- 440) آن را می‌خوانده است، تقابل آزادی و بندگی را می‌توان دید:
آزادی و عشق چون به هم نامد راست *** بنده شدم و نهادم از یک سو خواست
زین پس چونان که خواهد دوست رواست *** گفتار و خصومت از میانه برخواست
و از عجایب اینکه تفسیر عرفای قدمای ما از کلمه‌ی آزادی، تفسیری پارادوکس‌گونه است. آنها «اوج آزادی» را در «کمال عبودیّت» حق تعالی می‌دیدند. این نکته با معیارهایی که در جهان‌بینی ایشان وجود داشته، تفسیری بسیار ژرف و پذیرفتنی دارد» (شفیعی کدکنی، 1390: 43). پس در گذشته، به جانبی متعلّق شدن و از هزار رَستن را کمال آزادی می‌دانسته‌اند:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود *** ز هرچه رنگ تعلّق پذیر آزاد است
مگر تعلّق خاطر ماه رخساری *** که خاطر از همه غم‌ها به مهر او شاد است
(حافظ، 1384: 23)
از واژه‌ی آزادی معانیی چون حریّت، اختیار عمل، وارستگی، نجابت و ... نیز خواسته است. فرّخی یزدی نیز از این کارکردهای معنایی واژه غافل نبوده است:
ز آن پیش که آزاد شود سرو تهی دست *** ما پرچم آزادگی افراشته بودیم
(فرّخی، 1369: 157)
خاک پای سرو آزادم که با دست تهی *** سرفرازی با درختان توانگر می‌کند
(همان: 126)
کارکرد این واژه، در ادوار بعد ادب فارسی گسترده‌تر می‌شود. «کلمه‌ی آزادی به کرّات در شعر کهن فارسی آمده ... مفهوم آزادی که حکومت قانون و نوعی نظم اجتماعی متّکی بر برابری است، چیزی بود که نتیجه‌ی آشنایی شعرا و ادبای ایران با غرب در اندیشه‌ها و احساسات آنها رسوب کرد» (آژند، 1363: 333). آشنایی ایرانیان با مفهوم غربی آزادی از طریق هند، روسیه و امپراتوری عثمانی بود (همان: 334). این‌گونه نبود که همگان بر سر مفهوم آزادی توافق داشته باشند؛ به عنوان مثال از نگاه برخی «آزادی یک دشنام بزرگ است و از کلمه‌ی قبیحه‌ی آزادی سخن گفته‌اند» (محمودی، 1386: 19). با وجود این مخالفت‌ها یکی از دستاوردهای مشروطیّت و رکن رکین آن همین آزادی می‌باشد.
به طور کلّی، شعر دوران مشروطه، ستایشگر بزرگ آزادی است. با دگرگونی ارزش‌های زندگی نوع عواطف و برداشت از زندگی نیز دگرگون می‌شود. «در اینجا بود که شعر مشروطیّت، با زمینه‌ی تند عاطفی خویش، شکل گرفت و بالید و شکفته شد و مسائل عاطفی انسان معاصر، در شعر ایرج بهار، دهخدا، عشقی، عارف، لاهوتی، فرّخی و دیگران مورد نظر قرار گرفت» (شفیعی کدکنی، 1387: 104). انسان توصیف شده در شعر مشروطه، انسانی آزادی خواه است. آرمان او دست‌یابی به آزادی است. این واژه، در ذهن شاعران، صور خیال را برمی‌انگیزد.

4-2- غزل سیاسی- اجتماعی

مضامین اجتماعی در قلم شعرای متقدم همانند ناصرخسرو، سنایی، حافظ، سیف فرغانی و ... مطرح شده است. در دوره‌ی معاصر، نخستین نمونه‌ی غزل اجتماعی در شعرهای فتح الله خان شیبانی (1308- 1241) مشاهده می‌شود. گفتنی است که شعر وی و شعرای قبل از او دارای مشخّصه‌های هماهنگ با درک امروزی از سیاست و اجتماع نیست (شفیعی کدکنی، 1390: 88). نطفه‌ی شعر سیاسی- اجتماعی با نفوذ عقاید غربی در ادبیّات مشروطه بسته شد. خامه به دستان عصر مشروطه، از طریق ترجمه، رفت و آمدها، تحصیل و تعامل با دنیای غرب با مفاهیمی جدید، چون دمکراسی و آزادی آشنا شدند. این مضامین به زودی وارد ادبیّات شد و موجب تغییر مضامین غزل گردید. «در عصر مشروطیّت غزل سیاسی رواج گرفت و اغلب شاعران این عصر که غزل سروده‌اند هر کدام یکی دو غزل از نوع غزل سیاسی دارند؛ اما فرد شاخص این شیوه که در انتهای این دوره قرار دارد فرّخی یزدی است» (همان: 98).
بعد از تغییر و تحوّلات سیاسی- اجتماعی در عصر مشروطه و با تغییر کارکرد شعر و ادبیّات گروهی از کلمات، معنایی نو یافتند. نویسندگان و شعرای عصر مشروطه با دانش ادبی آموخته از متون کلاسیک ادب فارسی، مضمون‌های نوین وارد شده از غرب را به مخاطب ارائه می‌دادند. البته بودند کسانی که دست به نوآوری‌هایی می‌زدند یا کسانی که در سرودن شعر به نحو صحیح ناتوان بودند. جریان عمومی، همان بود که گفتیم. فرّخی یزدی یکی از شاعران این جریان بود. وی با درک گره‌خوردگی شعر با مسائل سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطه از میان قالب‌های مختلف شعری، غزل را برای بیان این مسائل انتخاب می‌کند.
قالب غزل با مفاهیم عاشقانه پیوندی دیرین و سخت دارد و «در لغت به معنی عشق‌بازی و سخن گفتن با زنان» است (میرصادقی، 1385: 224) غزل، دارای زبان و بیان خاصی است که در هر صورت گریزی از به کاربردن آن نیست. در عصر مشروطه، فرّخی، با وجود گنجاندن مفاهیم جدید همچنان زبانی کهن دارد. وی حتّی گوشه‌ی چشمی به کاربرد کهن غزل دارد.
چون نافه خون به دل ز غزالان مشک موست *** هرکس چون فرّخی غزل عاشقانه داشت
(فرّخی، 1369: 96)
بس در مقام جانان، چون بنده جان فشاندیم *** در عشق شد مسلّم، پروردگاری ما
(همان: 78)
فرّخی که خود را «پروردگار عشق» می‌داند غزل‌های عاشقانه‌ی ماندگاری را به ادب فارسی تقدیم کرده است. با وجود این، قسمت عمده‌ی کار فرّخی پرداختِ مضامین و مفاهیم جدید با زبانی سنجیده و ورزیده است. فرّخی در غزل زیر «به خاطر اینکه در این شعر سبک جدیدی از غزل را عرضه کرده است و از نظر محتوا با غزل‌های سابق فرق دارد، مباهات کرده است» (آژند، 1363: 107).
ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما *** تا که آزادی بود دربند، دربندیم ما
خوار و زار و بی‌کس و بی‌خانمان و دربه در *** با وجود این همه غم، شاد و خرسندیم ما
جای ما در گوشه‌ی صحرا بود مانند کوه *** گوشه‌گیر و سربلند سخت پیوندیم ما
در گلستان جهان چون غنچه‌های صبحدم *** با درون پر زخون در حال لبخندیم ما
مادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیم *** زان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما
ارتقاء ما میسّر می‌شود با سوختن *** بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما
گر نمی‌آمد چنین روزی کجا دانند خلق *** در میان همگنان بی‌مثل و مانندیم ما
کشتی ما را خدایا ناخدا از هم شکست *** با وجود آنکه کشتی را خداوندیم ما
در جهان کهنه ماند نام ما و فرّخی *** چون ز ایجاد غزل طرح نو افکندیم ما
(فرّخی، 1369: 80)
و در جای دیگر می‌گوید:
غزل‌نامه‌ی طوفان به مضامین جدید *** در بر خسرو شیرین‌دهنان چون شکر است
(همان: 102)
انقلاب کشورهای چون روسیه و تحوّلات مصر، تقابل سرمایه‌داری و نظام کارگری، افکار عموم، عفو عمومی، شورا، ملّت و وطن (در مفهوم جدید)، انتقاد از سنّت‌ها، خمودگی و بی‌حسی مردمان (زندگان مرده)، وضعیت زنان و بسیاری دیگر از مفاهیم جدید در شعر او بازتاب داشته است. در این دوره، ظهور شعر سیاسی- اجتماعی با نگرش عینی، عواطف سرشار ناسیونالیستی، لحن بیان شعارگونه‌ی روزنامه‌ای، گرایش نسبی به تجدّد در فرم‌های شعری، تلاش برای آفریدن تصاویر جدید متأثّر از ادبیّات فرنگ و تُرک و ظهور ادبیّات چپ‌گرا و نفوذ مفاهیم جدید در قالب‌های کهن و ... مهم‌ترین ویژگی‌های ادبیّات آن محسوب می‌شود. چگونگی بیان مفاهیم تازه، اهمیّت فراوانی دارد و می‌تواند نشان از خلّاقیّت و توانایی یک شاعر داشته باشد. اینکه شاعر بتواند از امکانات زبان و گذشته‌ای که هر واژه داشته باشد دقیق و به جا استفاده کند می‌تواند در توفیق او در القای مفاهیم نوین اثر بسزایی داشته باشد.

خواننده‌ی ادب آشنا و حتّی عموم مردم، به زبان و بیان صیقل خورده به وسیله‌ی ادبا و شعرای گذشته تکلّم کرده و با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند. «ادبیّات بر زبان دوره‌ی خود بنا می‌شود؛ امّا نسبت به نُرم عصر تغییراتی دارد. سپس این تغییرات در دوره‌ی بعد جزو زبان می‌شود. بدین ترتیب هم زبان بر ادبیّات بر زبان تأثیر می‌نهد» (شمیسا، 1383: 381). اختلاف از نُرم در ادبیّات عصر مشروطه به کاربردن مفاهیم جدید، به زبانی است که مخاطب با آن آشناست. این امر می‌تواند به طرق مختلف بروز یابد. استفاده از کلماتی که بار معنایی خاصی را به دوش می‌کشند، استفاده از اصطلاحات و ترکیبات خاص، بهره‌گیری از معانی و مضمون‌های عمومی در متون ادبی و حتّی ادب عامه و ... از مواردی است که شاعر و نویسنده از سنّت ادبی بهره می‌گیرد. فرّخی، که به تعبیر خود «شاگردی اهل سخن» کرده است، دانش ادبی خود را برای عرضه‌ی مفاهیم نوین به کار گرفته است:

ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود *** زین سبب نشئه‌ی آن ماده‌ی مدهوشیم ما
(فرّخی، 1369: 86)
شحنه و شیخ و شه و شاهد و شیدا همه مست *** در همه دیر مغان آدم هشیار نبود
بود اگر جامعه بیدار در این دیر خراب *** جای سردار سپه جز به سردار نبود
(همان: 145)
گر که شورای خط و خال تو امداد کند***یک جهان جان و دل از بندگی آزاد کند
(همان: 18)
جز سنّت غزل، از اسطوره‌های ایرانی نیز در جهت ابراز ناسیونالیسم، که از مفاهیم جدید بود، بهره برده:
ز آزادی جهان آباد و جرج کشور دارا *** پس از مشروطه با افزار استبداد می‌گردد
(فرّخی، 1369: 120)
لطمه‌ی ضحاک استبداد ما را خسته است *** با درفش کاویان روزی فریدون می‌شویم
(همان: 160)
می‌بینیم که غالب مضمون‌پردازی‌ها پیرامون مفاهیم نو، در چهارچوب سنّت شعری گذشته‌ی ادب فارسی عرضه می‌شود. در همین راستا، فرّخی، آزادی را جایگزین معشوق شعر کهن فارسی می‌کند. با همان خصوصیّات معشوق شعر کهن. «در حوزه‌ی شعرهای عاشقانه، معشوق این شعرا معشوقی کلّی است. این کلیّت به حدی است که معشوق شعر غنایی این دوره، همان معشوق شعر غنایی دوره‌ی سعدی است؛ چنان که معشوق شعر غنایی سعدی نیز همان معشوق شعر غنایی فرّخی سیستانی است. به هر حال، معشوق، موجودی است قدسی و دست نیافتنی و ظالم و جابر و خون‌خوار» (شفیعی کدکنی، 1387: 23). اصولاً آزادی‌خواهی در شعر فرّخی با آنچه از سنّت عشق‌ورزی می‌دانیم گره خورده است. «شعر دوره‌ی مشروطه چنان پرشور، کوبنده و تندرو است که جایی برای کاربرد صور خیال باقی نگذاشته است؛ یعنی باید گفت اساس هنر شاعری در این دوره، متّکی بر نوآوری در زمینه‌ی تخیّل نیست» (آژند، 1365: 328). هدف اصلی ابراز مفاهیم جدید است؛ نه نوآوری در حوزه‌ی بیان و تخیل.
تا در ره آزایدی شد عشق مرا هادی *** گمگشته در آن وادی بس قافله‌ها داریم
(فرّخی، 1369: 161)
در این بی‌انتها وادی چوپا از عشق بنهادی *** به گرد شمع آزادی تو را پروانگی باید
(همان: 81)
دانی که بود رهرو آزادی گیتی***آنان که در این بادیه آغشته‌ی خونند
(همان: 103)
در اندیشه‌ی ایرانی، برای رسیدن به کمال مطلوب، راهنمایی بهتر از عشق نمی‌توان داشت؛ به همین دلیل، شعرا و نویسندگان، عاشقانه کوشیدن را راه دست‌یابی به هر ناممکن می‌دانند. این شیوه‌ی اندیشیدن در شعر فرّخی نیز حاکم است. تلاشگر عرصه‌ی سیاست، در شعر فرّخی، بایستی عاشقانه، همچون پروانه به گرد شمع، باشد. در این راه از آغشته به خون بودن ابایی نداشته باشد؛ بلکه شرط صدق او همین امر است. اینها همگی یادآور سنّت غزل است. انسان آرمانی غزل فرّخی در راه رسیدن به معشوق خود، که آزادی است، بایستی همانگونه تلاش کند که عاشق در غزل سعدی و حافظ. مثال‌های فراوانی می‌تواند شاهد این مسئله باشد. نکته‌ی قابل ذکر این است که معشوق شعر فرّخی (آزادی)، در شعرهایی که محتوایی سیاسی دارد، درست مانند غزل گذشته، با ابهام عرضه شده است. معشوق غزل فرّخی، همچون گذشته کلّی است؛ یعنی همان‌گونه که نمی‌توان به درستی در مورد چگونگی سیمای معشوق در گذشته‌ی ادب فارسی اظهارنظر کرد، در مورد خواست فرّخی از آزادی نیز دست ما خالی است. او آزادی ایران و ملّت‌اش را از استبداد، استعمار و استحمار می‌خواهد:
اهریمن استبداد آزادی ما را کشت *** نه صبر و سکون جایز نه حوصله باید کرد
(فرّخی، 1369: 119)
گر به نقّادی کابینه نمی‌راند سخن *** خامه‌ی فرّخی این قدر گهرپاش نبود
(همان: 135)
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز*** حمله می‌کند دایم بر بنای آزادی
با وجود این گاهی منظور خود را بیان می‌کند:
تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمی‌کنم یاد *** گر قلم شود ز بیداد همچو خامه هر دو دستم
(همان: 167)
در کنار کلیّت معشوق، مشخّص نبودن تعریف و حدود و منظور از آزادی دلیلی دیگر است بر روشن نبودن خواست فرّخی از مطرح کردن این مفهوم. این خصوصیّت، تنها مختص شعر فرّخی نیست؛ بلکه به طور کلّی در عصر مشروطه «آزادی و قانون دارای حد و مرز و پذیرش مشخّصی نبود. در این زمینه اتوپیای پیش‌ساخته‌ای وجود نداشت تا شاعر بتواند با الگو قراردادن آن، آزادی و قانون را در اشعار این دوره پیدا کند» (آژند، 1365: 337). به عبارت دیگر، موضوع و مفهوم جدید آزادی، که در گذشته‌ی ایران بی‌سابقه بوده، باعث آن شدکه در شعر این دوره، به ویژه شعر فرّخی، مفهوم آزادی، مبهم باشد. خواننده به درستی درنمی‌یابد که خواست شاعر دقیقاً از آزادی چیست؟ کوشنده‌ی راه آزادی چگونه می‌خواهد آزاد باشد؟ مصداق‌های آزادی چیست؟ چه چیزی آزادی وی را محدود کرده یا مانع آن شده است؟ پاسخ به این سؤالات و سؤالاتی دیگر از این دست، از شعر این دوره بیرون نمی‌آید؛ زیرا فرّخی و دیگر شعرا در شعر همان‌گونه با مسائل برخورد می‌کردند که از گذشته‌ی ادبیّات فارسی آموخته بودند.

5-2- شاهد آزادی

پیوند واژه‌ی «شاهد» و «آزادی» در شعر فرّخی به خوبی نشانگر حضور پررنگ سنّت‌های ادبی است. فرّخی با بهره‌گیری از پیشینه‌ی معنایی شاهد در مقام معشوق، آن را قابل انطباق بر آزادی دانسته است. کوشنده‌ی راه آزادی، برای به دست آوردن آن، همان راهی را می‌پیماید که عاشق برای وصال معشوق قدم در آن نهاده است. واژه‌ی «شاهد» در گذشته به دلیل حمل معنای معشوقگی، گاه آنقدر متعالی می‌شود که اشارتگر به معشوق حقیقی، یعنی حضرت حق می‌گردد. ترکیب آن با آزادی به یک باره، تمام بار معنایی مقدسی را که داشت به آزادی منتقل کرد.
همانطور که توضیح دادیم، شاعر برای درک کردن و قبول عام یافتن مفهوم آزادی، از سنّت ادبی واژه‌ی «شاهد» بهره می‌برد. این واژه، نوک پیکان این هدف است. دیدیم که فرّخی، خصوصیّات معشوق را بر آزادی منطبق کرده بود. با این کار، آزادی، به یکباره وارث تمام فرهنگی می‌شود که برای معشوقگی تعریف شده بود. فرّخی، دشمنان آزادی و موانع دست‌یابی به آن را جایگزین سنّتی می‌کند که عاشق ناکام را تصویر می‌کرد. آزادی را آن‌گونه می‌ستاید که معشوق و عشق را ستایش می‌کردند. عشق، دستگیر و یاریگر آزادی‌خواه و عاشق در راه رسیدن به هدف است. عاشق و آزادی‌خواه هر دو در راه رسیدن به هدف نقد جان را می‌بازند. در نهایت به آنجا می‌رسد که «شاهد» را با «آزادی» ترکیب می‌کند. این ترکیب اتفاقی نیست؛ بلکه حاصل تلاشی است که می‌خواهد مفاهیم جدید را در جامه‌ای هرچه مقبول‌تر عرضه شود.
شاهد زیبای آزادی خدایا پس کجاست***مقدم او را به جانبازی اگر پذیرفته‌ایم
(فرّخی، 1369: 164)
شرط شاهد بودن، زیبایی است؛ امّا باید گفت که زیبایی برای آزادی آن نیست که از شاهد می‌شناسیم. فرّخی سابقه‌ی ذهنی مخاطب شعر آشنا را با این ترکیب هوشمندانه به مدد گرفته است تا به او یادآور شود همان‌گونه که عاشق برای وصال شاهد زیبارو حاضر به جانبازی است و برای به دست آوردن آزادی، بایستی به جان کوشید. چون شاهد آزادی، «جانانه‌ی» فرّخی است. جالب اینجاست که چگونگی مرگ او، گواهی صادق بر این موضوع است:
هست جانانه‌ی ما شاهد آزادی و بس***جان ما در همه جا برخی جانانه ماست
(همان: 109)
فرّخی، برای نشان دادن غایت کوشش در مسیر کسب آزادی از تلاش عاشق تا فنا بهره برده است:
عمرها در طلب شاهد آزادی و عدل***سرقدم ساخته تا ملک فنا تاخته‌ایم
(همان: 158)
عاشق، پس از طی مرحله‌ی فنا به بقا می‌رسد این نکته نیز دست مایه‌ی مضمون پردازی پیرامون شاهدِ آزادی در شعر فرّخی است.
کسی چون من در طلب شاهد آزادی نیست***زآنکه با نیستی از پرتو آن هست شدم
(همان: 166)

3- نتیجه‌گیری

پایان سخن اینکه ترکیب «شاهد آزادی» تصویرگر فضای اجتماع و ادبیّات عصر مشروطه است. اجتماعی که در پی پیوند سنّت خود با مفاهیم جدید است. این تصویر نشان می‌دهد که فرّخی، همچون بسیاری از معاصرینش، در پی آن است که مفاهیم و ارزش‌های جدید را با فرهنگ و هویّت ملّی ایران سازگار سازد. پیشروترین شاعران و نویسندگان مشروطه زبان، بیان و ذهنی سنّتی دارند؛ حتّی بهره بردن از فرهنگ عامه به این معنی نیست که آنها از سنّت پیروی نکرده‌اند؛ زیرا شیوه‌ی برخورد با مسائل به همان صورت سنّتی باقی مانده و با این انحراف از نُرم ادبیّات کلاسیک تغییری نکرده است.
فرّخی، فرهنگ و مفاهیم عمیقی که واژه‌ی «شاهد» در طی قرون متمادی شعر فارسی پذیرفته بود را بر شانه‌ی «آزادی» می‌نهد. انسان آرمانی هر عصر، همان عاشق برانگیخته در شعر آن دوره است. عاشق تصویرشده در شعر سنّتی، در پی وصال معشوقی است که عاشقانه زیستن را برای او همیشگی کند. در شعر سنّتی فارسی، برای معشوق به معنای عام و شاهد به معنای معشوق خاص، خصوصیّاتی تعریف شده است. فرّخی در غزل‌های سیاسی- اجتماعی خود با بهره بردن از این خصوصیّات و سنّت شعری پیرامون واژه‌ی «شاهد»، انسان آرمانی عصر خود را تصویر می‌کند. عاشق شعر او معشوقی ویژه به نام «آزادی» دارد که مضمون‌پردازی پیرامون آن، آن‌گونه است که شعرای گذشته کار و بار عاشقی را تصویر می‌کردند.

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشیار زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه تهران.
2. دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه رازی کرمانشاه
3. دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه ایلام.

منابع تحقیق :

1. آرین‌پور، یحیی. (1382). از صبا تا نیما، تاریخ 150 سال ادب فارسی. 3 جلد. چاپ چهارم. تهران: زوّار.
2. آژند، یعقوب. (1363). ادبیّات نوین ایران. تهران: امیرکبیر.
3. حافظ، شمس‌الدّین محمّد. (1385). حافظ به سعی سایه. چاپ دوازدهم. تهران. نشر کارنامه.
4. سجّادی، سیدجعفر. (1386). فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی. چاپ هشتم. ویراست2، تهران: طهوری.
5. سعدی، مصلح‌الدّین بن عبدالله. (1385). غزل‌های سعدی، تصحیح و توضیح: غلامحسین یوسفی. تهران: سخن.
6. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1387). ادوار شعر فارسی از مشروطیّت تا سقوط سلطنت. چاپ چهارم. تهران: سخن.
7. ............ (1390). با چراغ و آینه (در جستجوی ریشه‌های تحوّل در شعر معاصر ایران)، تهران: انتشارات سخن.
8. شمیسا، سیروس. (1382). سبک‌شناسی شعر. چاپ نهم. تهران: فردوس.
9. ........... (1383). کلیات سبک‌شناسی. چاپ هفتم. تهران: فردوس.
10. صائب، محمدعلی. (1385). دویست و یک غزل صائب. به انتخاب و شرح و تفسیر: امیر بانوی کریمی (امیری فیروزکوهی). چاپ دهم. تهران: انتشارات زوّار.
11. فرّخی یزدی. (1369). دیوان فرّخی. به اهتمام حسین مکی. چاپ نهم. تهران: انتشارات امیرکبیر.
12. فروزانفر، بدیع‌الزمان. (1351). مجموعه‌ی مقالات و اشعار. به کوشش عنایت‌الله مجیدی. مقدّمه: دکتر عبدالحسین زرین کوب. تهران: کتابفروشی دهخدا.
13. عارف قزوینی، ابوالقاسم. (1357). دیوان عارف قزوینی. انتشارات جاویدان.
14. عراقی، شیخ فخرالدّین ابراهیم همدانی. (بی‌تا)، کلیّات عراقی. حواشی و تعلیقات: م. درویش. مقدّمه: سعید نفیسی. تهران: سازمان چاپ و انتشار جاویدان.
15. لاهیجی، محمّدبن یحیی. (1387). مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز. چاپ هفتم. تهران: زوّار.
16. مولوی، جلال‌الدّین محمّد بن محمّد. (1388). غزلیّات شمس تبریزی. مقدّمه، گزینش و تفسیر: محمّدرضا شفیعی کدکنی. تهران: سخن.

1. آجودانی، ماشاالله. (1372). درون‌مایه‌های شعر مشروطه. مجله‌ی ایران نامه. شماره‌ی 44.
2. باطنی، محمدرضا. (1386). همبستگی زبان و اجتماع. مجله‌ی بخارا. شماره‌ی 64. آذر و اسفند.
3. برومند سعید، جواد. (1371). کاربرد شاهد در عرفان. مجله‌ی چیستا. شماره‌های 88 و 89. اردیبهشت و خرداد.
4. شفیعی کدکنی، محمّدرضا، (1385). شعر فارسی در ادوار مشروطه. مجله‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی. شماره‌ی 227- 230. مرداد و شهریور، مهر و آبان.
5. محمودی، سیدعلی. (1386). تقلیل و تبدیل مفاهیم در ادبیّات مشروطه. مجله‌ی آیین. شماره‌ی هشتم.
6. نجفدری، حسین. (1379). فرّخی یزدی و توانمندی‎‌های غزل در عصر مشروطه. مجله‌ی شناخت. شماره‌ی 27. بهار و تابستان.
7. نزهت، بهمن. (1389). نظریه‌ی عشق در متون کهن عرفانی. مجله‌ی زبان و ادب پارسی. شماره‌ی 43.

منبع مقاله :
نشریه ادبیات پایداری (علمی- پژوهشی) سال 7، شماره 13، پاییز و زمستان 1394